فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 29 روز سن داره
محمد کوچولومحمد کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

♥قصه های فاطمه ناناز و داداش محمد♥

ما از سفربرگشتیم

سلام...سلام...سلام   ما برگشتیم. نمی دونید چقدر دلم براتون تنگ شده بود.    کلی عکس و خاطره داریم که دوست داریم تو شادی با هم شریک باشیم. اگه بدونید این جوجوی ما تو سفر چه کارایی می کرد؟!!!!!!!!!!!! توی حرم امام رضا همه ی شما عزیزان تو خاطرم بودید و از آقا خواستم هر کس حاجتی داره ناامید نشه. نظرات قشنگتون را خوندم اما بذارید بشینم اول جواب بدم و بعدش تایید کنم. خیلی دوستون دارم اما چون الان کلی کار دارم که باید انجام بدم  سر فرصت خدمت شما    زمینی می رسم. خیلی گلید مامانای مهربون.    ...
29 شهريور 1392

فاطمه و مهمونای کوچولوش

این هم یگانه دوست عزیز دخملی که همون روز با دوستم زینب جان اومدن خونمون "من مامانمو می خوام....مامانی جونمو می خوام." فاطمه الزهرای عزیزم گریه نکن قربونت برم فاطمه الزهرا داره دنبال مامانیش گریه می کنه. اگه می دید دخملی من چجوری نگاش می کرد. نوازشش می کرد تا آروم شه. الهی من فدای قلب مهربونش ...
10 شهريور 1392

فاطمه فرشته کوچولوی مامان

مامانی کوشی بده تا پاته عکس بیگییه : ترجمه( مامانی گوشی بده تا فاطمه عکس بگیره خطهای روی دیوار پشت سر دخملی را ملاحظه بفرمایید. از آثار هنری این جوجوی ماست  رنگ شدن خونه ی ما دیگه واقعا واجب شده. هیییییی باید یه فکری بکنم این هم راننده ی کوچولو. ( میشه یکی هلم بده مامانی؟ ) ای جانم مامانی با اون موگیرای خوشگلت. مامانی خوسگل شدم؟   فاطمه صبح زود توی حیاط   مامانی دپاییم کثیپ شد.بیا بوشوی... ...
10 شهريور 1392

مسافرت

سلام مامانای عزیز و دوستای خوب همیشگی ام. یه قطار بار ارادت می فرستم براتون که واقعا خیلی گلید.   ما داریم به امید خدا آخر هفته میریم مسافرت. اون هم کجا؟ به زیارت امام رضا. خیلی خوشحاااالم. امیدوارم نسیب همه ی عاشقان بشه. البته چون از راه شمال می خوایم بریم احتمالا تولد امام رضا توی مشهد باشیم. اما دلم واسه ی همتون تنگ میشه. دو تا پست جدید از عکسای فاطمه و کاراش می ذارم تا مطمئن بشم فراموشمون نمی کنیید. دوستتون دارم ان شالله برمی گیردیم با کلی خاطره و عکس های دخملی در سفر وقتی برگشتیم با یه دسته گل از جنس دعا می رسیم خدمتتون دوستتون دارم. ...
10 شهريور 1392

تزریق معنویت

خدایا! کمکم کن؛ پیمانی را که در طوفان با تو بستم در آرامش فراموش نکنم   نمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام،که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم؟  چرا وقتی همه چیز هست، کمتر تو را صدا می کنم؟ *****************************************************     خدایا تو نادیده می گیری                   من هم نادیده می گیرم                             &nb...
1 شهريور 1392

امروز تولد خودم یعنی مامان اعظم هستش

امروز یکم شهریور تولد خودمه. اما چون بابا حسین مسافرته من حتی خودمم یادم نبود و چندان برام مهم هم نبود تا اینکه اس ام اس همراه اول و بانکی که حساب دارم دریافت کردم. جالبه اونا بهم تبریک گفتن و یاداوری شد برم. خب مامانی تولد مامان اعظمت مبارک باشه. دارم خودم به خودم تبریک می گم . دختری هم اینجا داره با عروسکاش صحب می کنه. یکی را هم توی بغل من گذاشته. این روزها داره تغییرات خیلی بزرگی توی زندگیمون اتفاق میوفته که امیدوارم و از خدا می خوام باعث خوشبختیمون بشه. احتمالا از این شهر به یک استان دیگه نقل مکان کنیم . بابا حسین هم داره یه ماشین می خره احتمالا پژو پارس یا سمند باشه. چون بیشتر از این دو نوع خوشش میاد . بعدش هم یه تغییر شغل اسا...
1 شهريور 1392
1